امتحااااااااااااااااااان

با توجه به نزديک بودن فصل امتحانات امروز ديکشنری لغت امتحان را برايتان

ميگذارم اميدوارم خوشتون بياد.

 ديكشنري امتحان

 


يك سري اعمال ننگين در صورت با عرضه بودن واين كاره بودن شخص امتحان

شب امتحان:
شب ملخ.شب ظلماني يلدا.شب سوانح وسوختگي نا كجا آباد دانش آموز .شبي كه در آن

 نسكافه و قهوه از واليوم ده هم خواب آورتر مي شوند.در اين شب انسان تمام مصائب

 تاريخ بشر را به صورت كنسانتره نوش جان مي كند.يك نوع زلزله در ميان ايام سال.

شب چشمهاي پف كرده ودهان هاي كف كرده.شب رقص وپايكوبي كلمات جزوه وكتاب

 بر روي سسلسله اعصاب محيطي ومركزي دانش آموز .

جزوه:
يك جور كاتاليزور كه در صورت همكاري ابروبادومه وخورشيدواينا دانش آموز را به سمت

 پاس شدن درس هل مي دهد.تمام همه علم بشري.چكيده دانش تاريخ مصرف گذشته استاد.

وسيله اي كه معمولا دانش آموز با آن سر كار گذاشته مي شود.تنها شاهد ماجراي سوخاري

شدن دانش آموز در شب امتحان.قوت قلبي كه عاقبت آفت قلب مي شود.

مراقب:
موجودي ستم كار و ريا پيشه كه متاسفانه چشم وگوش و باقي حواس را هم دارد.

سيستمي كه نقش دزدگيرمنازل را سر جلسه ايفا ميكند.گالري ضدحال.موجودي كه

روي سينه اش نوشته شده:من مراقبم،شما چطور؟ يك نوع تله موش زنده.

روزامتحان:
روزي كه درآن خورشيد طلوع نمي كند.زماني براي جفتك زدن اسب ها،لحظه اي كه

 درآن دانش آموز مي خواهد سر به تن عالم آدم نباشد.روز شغال.روزي كه درآن نگاه ها

عميق مي شوند.روزلبخندهاي استراتژيك.روزي كه در آن دوست ودشمن با هم ودر كنار

 هم به قربانگاه مي روند.

نمره:
تبلور ميزان دانش،مهارت ودودره بازي دانش آموز ،بهانه اي هميشگي براي اعتراض.

وسيله اي كه استاد با آن چه ها كه نمي كند!عاملي كه براي بدست آوردن آن دانشجو

علاوه برخرزدن،اعمال شنيع ديگري رانيز بايد انجام دهدكه قلم دروصف آن قاصراست!

سؤال:
يك نوع شعورسنج استاد ودانش آموز .كلمات نفرت انگيزي كه به نوبت وتك تك مثل نيزه در

چشم دانشجوفرو ميروندولحظه به لحظه او را به عمق ناداني اش واقف تر مي كنند.

لورفتن آنها به حماسه سازي دانشجويان منتهي ميشود.انواع مختلف آن از تشريحی

 سيانوري تاتستي گوگوري مگوري متغيراست.

استاد:
منبع علم،ژنراتوردانش،نيروگاه انسانيت،تبلوردانايي،كوه توانايي،مايه افتخارما،بابا تو

 ديگه كي هستي ترين موجود عالم،خودصفا،اندوفا،دارنده انواع واقسام شفا،ضدجفا،

ياري گر ضعفا،معلم الخلفا...... 

این بچه بی صبرانه منتظر اول خرداد و شروع امتحانات است

نمی بینی داره ذوق مرگ می شه!!!!!

 

ديروز امروز فردا

روز ها یمان  بیهوده رفت ،  وما دلخوش ،

 

فقط به همان رفتن ،

 

آخر فکر می کردیم  فردا ، امروز تمام می شود

 

حواسمان نبود ، وقتی فردا ی ِ امروزمان تمام شود

 

باز هم فردایی هست !

 

شاید فردایی بد تر !

 

دلهامان خوش بود ،

 

به اینکه آخر همه ی فرداها که بد نیستند

 

خوش به اینکه روز های خدا زیاد است

 

حواسمان نبود ، دیروز هایمان ،

 

دارد بیشتر از امروز وفردا هامان می شود

 

حواسمان نبود ،

 

آخرش فردا هامان می شود امروز وووووو

 

همه ی امروز هامان  می شود دیروز

 

دیگر هر چه می ماند می شود فقط  افسوس

 

 

Rozaneh Group

 

                                                       

یه چیز جالب

روزي سوراخ كوچكي در يك پيله ظاهر شد.

شخصي نشست و ساعت ها تقلاي پروانه براي بيرون آمدن
از سوراخ كوچك پيله را تماشا كرد.

آن گاه تقلاي پروانه متوقف شد و به نظر مي رسيد
كه خسته شده،و ديگر نمي تواند به
تلاشش ادامه دهد.

آن شخص مصمم شد به پروانه كمك كند
و با برش قيچي سوراخ پيله را گشاد كرد.
پروانه به راحتي از پيله خارج شد،
اما جثه اش ضعيف و بال هايش چروكيده بودند.


آن شخص به تماشاي پروانه ادامه داد .
او انتظار داشت پر پروانه گسترده و مستحكم شود
و از جثه ي او محافظت كند.
اما چنين نشد!


در واقع پروانه ناچار شد همه ي عمر را روي زمين بخزد
و هر گز نتوانست با بال هايش پرواز كند.

آن شخص مهربان نفهميد كه
محدوديت پيله و تقلا براي خارج شدن از سوراخ ريز
آن را خدا براي پروانه قرار داده بود،
تا به آن وسيله مايعي از بدنش ترشح شود
و پس از خروج از پيله به او امكان پرواز دهد.

گاهي اوقات در زندگي فقط به تقلا نياز داريم.
اگر خداوند مقرر مي كردبدون هيچ مشكلي زندگي كنيم،
فلج مي شديم ،به اندازه ي كافي قوي نمي شديم و هرگز نمي توانستيم پرواز كنيم.


من نيرو خواستم و خداوند مشكلاتي سر راهم قرار داد، تا قوي شوم.
من دانش خواستم و خداوند مسايلي براي حل كردن به من داد.


من سعادت و ترقي خواستم و خداوند به من
قدرت تفكر و زور بازو داد تا كار كنم.
من شهامت خواستم و خداوند موانعي سر راهم قرار داد،
تا آنها را از ميان بردارم.


من انگيزه خواستم و خداوند كساني را به من نشان داد كه نيازمند كمك بودند.
من محبت خواستم و خداوند به من فرصت داد تا به ديگران محبت كنم.

«من به آنچه خواستم نرسيدم...
اما آنچه به آن نياز داشتم ،به من داده شد.»


نترس با مشكلات مبارزه كن
و بدان كه مي تواني بر آنها غلبه كني.

آخرین مد

                  به مد پرستان بگویید ٬ آخرین مد کفن است ...

شکایت نمی کنم!
شكايت نمي كنم، اما
آيا واقعاً نشد كه در گذر ِ همين هميشه ي بي شكيب،
دمي دلواپس ِ  تنهايي ِ  دستهاي من شوي؟
نه به اندازه تكرار ِ  ديدار و همصدايي ِ  نفسهامان!
به اندازه زنگي...
واقعاً نشد؟
واقعاً انعكاس ِ سكوت،
تنها حاصل ِ  فرياد ِ آن همه ترانه
رو به ديوار ِ خانه ي شما بود؟
نگو كه نامه هاي نمناك ِ  من به دستت نرسيد!
نگو كه باغجه ي شما،
از آوار ِ آن همه باران
قطعه اي هم به نصيب نبرد!
نگو كه ناغافل از فضاي فكرهايت فرار كردم!
من كه هنوز همينجا ايستاده ام!
كنار همين پارك ِ  بي پروانه
كنار همين شمشادها، شعرها، شِكوه ها...
هنوز هم فاصله ي ما
همان هفت شماره ي پيشين است!
ديگر نگو كه در گذر گريه ها گُمش كردي!
نگو كه نشاني كوچه ي ما را از ياد بردي!
نگو كه نمره ِ پلاك ِ غبار گرفته ي ما،
در خاطرت نماند!
آيا خلاصه ي تمام اين فراموشي هاي ناگفته،
حرفي شبيه « دوستت نمي دارم» تو
در همان گفتگوي دور ِ  گلايه و گريه نيست؟

gharibane

ايستادي روبروم


گفتي: خدا حافظ


هيچي نگفتم


گفتي: ميدوني كه ...بايد برم


هيچي نگفتم


گفتي: متاسفم...ولي...ميدوني كه


هيچي نگفتم


گفتي: مواظب خودت باش


هه...هيچي نگفتم


دست تكون دادي و پشتت رو به من كردي و رفتي


رفتي...


رفتي...


اونقدر ازم دور شدي و رفتي كه ديگه نديدمت


رفتي...


ساعتها ايستادم


تنها


 روزها و ماهها و سالها



و تو هنوز مي رفتي


.
.
.


ايستاده بودم هنوز


صدايت آمد از پشت سرم


پشت سر


گفتي سلام


هيچ چي نگفتم


گفتي: من برگشتم ...آخه... ميدوني كه


هيچ چي نگفتم

 
هيچ چي نگفتم


فقط صدايي در درونم مي گفت


زمين گرد است


زمين...گرد است

 

DANCING

شاید زندگی آن جشنی نباشد که ما آرزویش را داشتیم ...

اما حال که به آن دعوت شدیم تا می توانیم زیبا برقصیم ....

دل آدما مثل یه جزیره دورافتاده میمونه٬ 

اینکه کی واسه اولین بار پا به جزیره می ذاره٬ مهم نیست

مهم اون کسیه که هیچوقت جزیره رو ترک نکنه!.....

mostafa heart

ازم پرسید:هر کاری که بگم انجام میدی؟

گفتم:خوب آره!

گفت:برو به جهنم

گفتم:اگه برم تو هم می آیی؟

گفت:معلومه که میام

            و سالهاست که در جهنم عشقم دارم میسوزم غافل

از  اینکه

            او قرار بهشت را با کس دیگری گذاشته بود

خسته

خسته ام از این همه سکوت، سکوتی که انگار خیال شکستن ندارد.

خسته تر از حرفی که هنوز توی دلم انتظار گفتن را یا بغضی که هنوز توی گلو انتظار تلخ

شکستن را می کشد.

خسته تر از لحظه هایی که جواب گریه هایم را با آسمانی ابری تر از دلم پاسخ می دهد.

خسته ام از خنده های زورکی، از این همه ابراز احساسات الکی

                                                   

 خسته ام از خستگی های خودم