آنجه گذشت ....

فکر کنم خیلی وقته که خودم چیزی اینجا ننوشتم...!!!

میخوام  از سالی که گذشت بگم! سالی که با همه خوبی ها و

بدی هاش با اومدن نتایج نهایی تموم شد....

سالی به اسم پیش دانشگاهی !!!!! 

پارسال تقریبا همین موقع ها بود که همه با یه دلسوزی خاصی نگاهمون

میکردن و میگفتن: آخی! کنکوری ای؟؟ خدا کمکت کنه....!!!!!

ما هم که اون موقع هنوز عمق فاجعه رو درک نکرده بودیم و

نمی دونستیم چی در انتظارمونه با یه لبخند ملیح جوابشون

رو می دادیم!!!   

ولی چه سالی بود....!

یه جورایی احساس میکردیم با همه ی آدما فرق داریم! همه ی زندیگیمونو

تعطیل کرده بودیم و فقط به غول کنکور  فکر میکردیم!

غولی که ما یک سال شب و روز واسه شکست دادنش خوندیم و خوندیم

و اون تو 4 ساعت حالمونو گرفت....

بعضی وقتا الکی قاطی می کردیم بعضی وقتا به هم دلگرمی می دادیم بعضی وقتا هم الکی شاد بودیم


نگرانی های بیش از اندازمون واسه امتحان های هفتگی گسسته.....

تست های بیشمار شیمی.... کلاس های تموم نشدنیه

فیزیک .....خنده ها و شیطنت هامون سر کلاس

دیفرانسیل.... چرت زدنامون سر کلاس های ادبیات...

ترسمون از پرسش های شفاهی خانم کاغذی سر کلاس معارف....

همه و همه گذشت... سخت بود اما بی انصافیه اگه بگیم بد بود!

تجربه اش واسه همه مون هم لازم بود هم کافی!  " اما فقط یه بار!"

روزهای وحشتناک نزدیک کنکور... که از یه طرف دعا می کردیم تموم شه

زود تر، از یه طرف دلمون میخواست فقط یه هفته وقت بیشتر داشتیم

تا برسیم دوره هامونو تموم کنیم....

غافلگیر شدنمون سر جلسه با او سوالهای عجیبشون....

و تازه وقتی پشت بلندگو اعلام کردن که وقت تمومه باورمون شد که این کنکور سراسری 89 بود ! و  باکنکور های آزمایشی سنجش و

گزینه 2 و قلم چی و مرآت و .... فرق داشت! این آخریش بود! دیگه

نمیشد گند بزنیم و بگیم بیخیال سر کنکور بعدی جبران می کنیم....

شب اعلام نتایج و رتبه های غافلگیر کننده تر...

.

.

.

حالا که نتایج نهایی اومده و راه زندگی هرکودوممون تعیین شده میتونیم

برگردیم عقب و ببینیم که تلاش هامون نتیجه داده و پیش دانشگاهی

می تونه خاطره انگیز ترین سال دوران دانش آموزیمون باشه! سالی که از

همیشه بیشتر کنار هم بودیم ! از 7 صبح تا 5 بعد از ظهر... تو گرمای تابستون.... و تو برف و بوران زمستون...

تعطیلات رسمی و غیر رسمی...عید نوروز و ماه رمضون... هیچ کدوم

شامل حال ما نمی شد و در هر شرایطی باهم بودیم..

سر کلاس بودیم....

و حالا می ریم که هر کودممون سر یه کلاس جدید بشینیم...

با هم کلاسی های جدید...

(پارازیت : امسال تعداد عینکی های کلاسه 27 نفرمون،  به 19 تا رسید!

من که خودم در طول امسال شماره چشمم از 0.25 رسید به 2!!! ... )

ما برایه...آنکه دانشجو شویم...خون دلها خورده ایم...خون دلها خورده ایم...

.

.

.

آن دیروز که آمدیم در آخرین خم کوی نوجوانی بودیم....

    و این امروز که می رویم دراولین گردنه جاده جوانی... ...     

......... پیش از ما نیز قافله در قافله از این راه گذر کرده اند...........

                          پس دانشجویان عزیز....

                                               پیش به سوی جوانی !!!!!!



                                    



راننده تاکسی!

مسافر تاکسی آهسته روی شونه‌ی راننده زد چون می‌خواست ازش یه سوال

بپرسه… راننده جیغ زد، کنترل ماشین رو از دست داد…نزدیک بود که بزنه به

یه اتوبوس…از جدول کنار خیابون رفت بالا…نزدیک بود که چپ کنه…

اما کنار یه مغازه توی پیاده رو متوقف شد… برای چندین ثانیه هیچ حرفی بین

راننده و مسافر رد و بدل نشد… سکوت سنگینی حکم فرما بود تا این که راننده

رو به مسافر کرد و گفت: "هی مرد! دیگه هیچ وقت این کار رو تکرار نکن… 

من رو تا سر حد مرگ ترسوندی!" مسافر عذرخواهی کرد و

گفت: "من نمی‌دونستم که یه ضربه‌ی کوچولو آنقدر تو رو می‌ترسونه" راننده 

جواب داد: "واقعآ تقصیر تو نیست…امروز اولین روزیه که به عنوان یه راننده‌ی

تاکسی دارم کار می‌کنم… آخه من 25 سال راننده‌ی ماشین جنازه کش بودم…!"


یه شعر از کتاب ادبیات سوم دبیرستان!

خجسته بادنام خداوند، نیکوترین آفریدگاران

که تو را آفرید

از تو در شگفت هم نمی توانم بود

که دیدن بزرگی ات را ، چشم کوچک من بسنده نیست

مور ، چه می داند که بر دیواره ی اهرام می گذرد

                                       یا بر خشتی خام

تو ، آن بلندترین هرمی که فرعون تخیل می تواند ساخت

و من ، آن کوچکترین مور ، که بلندای تو را در چشم نمی تواند داشت.

*

چگونه این چنین که بلند بر زَبَر ماسوا ایستاده ای

در کنار تنور پیرزنی جای می گیری ،

و زیر مهمیز کودکانه ی بچگکان یتیم

و در بازار کوفه ...؟

*

پیش از تو ، هیچ اقیانوس را نمی شناختم

               که عمود بر زمین بایستد...

پیش از تو، هیچ خدایی را ندیده بودم

          که پای افزاری وصله دار به پا کند ،

         و مشکی کهنه بر دوش کشد

         و بردگان را برادر باشد

آه ای خدای نیمه شب های کوفه ی تنگ

ای روشن خدا

  در شب های پیوسته ی تاریخ

          ای روح لیله القدر

                حتّی اذا مطلع الفجر

*

شب از چشم تو ، آرامش را به وام دارد

و طوفان، از خشم تو، خروش را

کلام تو ، گیاه را بارور می کند

                      و از نفست گل می روید

چاه ، از آن زمان که تو در آن گریستی ، جوشان است

سحر از سپیده ی چشمان تو می شکوفد

و شب در سیاهی آن به نماز می ایستد

هیچ ستاره ای نیست که وام دار نگاه تو نیست

لبخند تو ، اجازه ی زندگی است

هیچ شکوفه ای نیست کز تبار گلخند تو نیست.

*

چگونه شمشیری زهر آگین

پیشانی بلند تو - این کتاب خداوند را – از هم می گشاید

چگونه می توان با شمشیری ، دریایی را شکافت!

*

به پای تو می گریم

با اندوهی ، والاتر از غم گزایی عشق

و دیرینگی غم

برای تو با چشم همه ی محرومان می گریم

با چشمانی ، یتیمِ ندیدنت

گریه ام ، شعر شبانه ی غم توست...

*

آن هنگام که به همراه آفتاب

به خانه ی یتیمکان بیوه زنی تابیدی

و صولت حیدری را

دست مایه ی شادی کودکانه شان کردی

و بر آن شانه ، که پیامبر پای بر آن ننهاد

کودکان را نشاندی

و ار آن دهان که هرّای شیر می خروشید

کلمات کودکانه تراوید ،

آیا تاریخ ، به تحیّر ، بر در سرای ، خشک و لرزان نمانده بود؟

*

کدام وام دار ترید؟

           دین به تو ، یا تو بدان؟

هیچ دینی نیست که وام دار تو نیست.

دری که به باغ بینش ما گشوده ای

هزار بار خیبری تر است

مرحبا به بازوان اندیشه و کردار تو

*

شعر سپید من، رو سیاه ماند

                 که در فضای تو ، به بی وزنی افتاد

هر چند ، کلام از تو وزن می گیرد

وسعت تو را ، چگونه در سخن تنگ مایه گنجانم؟

تو را در کدام نقطه باید به پایان برد؟

الله اکبر

آیا خدا نیز در تو به شگفتی در نمی نگرد؟

فتبارک الله ،تبارک الله

تبارک الله احسن الخالقین

خجسته باد نام خداوند

که نیکو ترین آفریدگاران

 و نام تو

که نیکوترین آفریدگانی.

 

*سید علی موسوی گرمارودی*

تست تمرکز!

لینک زیر حاوى یک بازی ساده برای تست تمركز است که باید ماوس را روي مربع قرمز نگه داشته و آن را حركت دهيد. باید سعي كنيد مربع قرمز رنگ با ديواره و مربع يا مستطيل‌هاى آبى رنگ برخورد نكند. اگر بتوانيد بيشتر از 18 ثانيه از برخورد جلوگيرى كنيد، تمرکزتان عالی ست.  گفته ميشه خلبانان نيروى هوايى آمريكا تا 2 دقيقه مى توانند  ادامه بدهند . تو قسمت نظرات بیشترین زمانی که تونستین تمرکز بکنین رو برام بذارین ! ;)

ESCAPE (اینجا کلیک کنید!)



پیر مرد و دختر

فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود ؛ روی نیمکتی چوبی ؛ روبه روی یک آب نمای سنگی .
پیرمرد از دختر پرسید :
- غمگینی؟
- نه .
- مطمئنی ؟
- نه .
- چرا گریه می کنی ؟
- دوستام منو دوست ندارن .
- چرا ؟
- جون قشنگ نیستم .
- قبلا اینو به تو گفتن ؟
- نه .
- ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم .
- راست می گی ؟
- از ته قلبم آره
دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستاش دوید ؛ شاد شاد.

چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد ؛ کیفش را باز کرد ؛ عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت !!!