ايستادي روبروم
گفتي: خدا حافظ
هيچي نگفتم
گفتي: ميدوني كه ...بايد برم
هيچي نگفتم
گفتي: متاسفم...ولي...ميدوني كه
هيچي نگفتم
گفتي: مواظب خودت باش
هه...هيچي نگفتم
دست تكون دادي و پشتت رو به من كردي و رفتي
رفتي...
رفتي...
اونقدر ازم دور شدي و رفتي كه ديگه نديدمت
رفتي...
ساعتها ايستادم
تنها
روزها و ماهها و سالها
و تو هنوز مي رفتي
.
.
.
ايستاده بودم هنوز
صدايت آمد از پشت سرم
پشت سر
گفتي سلام
هيچ چي نگفتم
گفتي: من برگشتم ...آخه... ميدوني كه
هيچ چي نگفتم
هيچ چي نگفتم
فقط صدايي در درونم مي گفت
زمين گرد است
زمين...گرد است
+ نوشته شده در سه شنبه چهارم اردیبهشت ۱۳۸۶ ساعت 22:33 توسط موشی- مموشی
|