ايستادي روبروم


گفتي: خدا حافظ


هيچي نگفتم


گفتي: ميدوني كه ...بايد برم


هيچي نگفتم


گفتي: متاسفم...ولي...ميدوني كه


هيچي نگفتم


گفتي: مواظب خودت باش


هه...هيچي نگفتم


دست تكون دادي و پشتت رو به من كردي و رفتي


رفتي...


رفتي...


اونقدر ازم دور شدي و رفتي كه ديگه نديدمت


رفتي...


ساعتها ايستادم


تنها


 روزها و ماهها و سالها



و تو هنوز مي رفتي


.
.
.


ايستاده بودم هنوز


صدايت آمد از پشت سرم


پشت سر


گفتي سلام


هيچ چي نگفتم


گفتي: من برگشتم ...آخه... ميدوني كه


هيچ چي نگفتم

 
هيچ چي نگفتم


فقط صدايي در درونم مي گفت


زمين گرد است


زمين...گرد است