نامه کوچولوها به خدا
به جای اینکه بگذاری مردم بمیرند و مجبور باشی آدمای جدید بیافرینی،
چرا کسانی را که هستند، حفظ نمیکنی؟(امی)
شاید هابیل و قابیل اگر هر کدام یک اتاق جداگانه داشتند همدیگر را نمیکشتند،
در مورد من و برادرم که مؤثر بوده.(لاری)
شرط میبندم خیلی برایت سخت است که همه آدمهای روی زمین رو دوست داشته باشی.
فقط چهار نفر عضو خانواده من هستند ولی من هرگز نمیتوانم همچین کاری کنم. (نان)
آیا تو واقعاً نامرئی هستی یا این فقط یک کلک است؟ (لوسی)
من به عروسی رفتم و آنها توی کلیسا همدیگر را بوسیدند. این از
نظر تو اشکالی نداره؟ (نیل)
لازم نیست نگران من باشی. من همیشه دو طرف خیابان را نگاه میکنم. (دین)
بخاطر برادر کوچولویم از تو متشکرم، اما چیزی که من به خاطرش دعا کرده بودم،
یک توله سگ بود. (جویس)
من میخواهم وقتی بزرگ شدم، درست مثل بابام باشم. اما نه با اینهمه مو
در تمام بدنش. (تام)
فکر میکنم منگنه یکی از بهترین اختراعاتت باشد. (روث)
هیچ فکر نمیکردم نارنجی و بنفش به هم بیان. تا وقتی که غروب خورشیدی رو
که روز سه شنبه ساخته بودی، دیدم، معرکه بود. (جین)
