دوست جونم!

میدانی آرزوی من چیست؟
این که بهترین دوست تو باشم
بهترین دوستی که تا به امروز داشته ای
میخواهم در همه ی لحظات کنارت باشم.
وقتی دلتنگ میشوی
من را سنگ صبور خود بیابی
وقتی در حال نبرد با سختی های زندگی هستی
-گرچه از خدا دورم –
ولی برایت دعا میکنم.
فقط میخواهم برایت بهترین دوست باشم.
بهترین دوستی که تا به امروز داشته ای
میدانم که ماندنی نیستم
ولی میخواهم روزی بهترین خاطره ی تو باشم.
میدانی چرا؟
چون تو نیز
بهترین دوست من هستی.
بهترین دوستی که تا به امروز داشته ام.

...!

 پرنده بر شانه هاي انسان نشست .

انسان با تعجب رو به پرنده كرد و گفت :

 اما من درخت نيستم .

 تو نمي تواني روي شانه ي من آشيانه بسازی.

پرنده گفت : من فرق درخت ها و آدم ها را خوب مي دانم .

 اما گاهي پرنده ها و انسان ها را;اشتباه مي گيرم;

انسان خنديد و به نظرش اين بزرگ ترين اشتباه ممكن بود.

 پرنده گفت:

 راستي ، چرا پر زدن را كنار گذاشتي؟

انسان منظور پرنده را نفهميد ،

اما باز هم خنديد. پرنده گفت :

نمي داني توي آسمان چقدر جاي تو خالي است .

انسان ديگر نخنديد .

انگار ته ته;خاطراتش چيزي را به ياد آورد .

چيزي كه نمي دانست چيست .

شايد يك آبي دور ، يك اوج دوست داشتني.

پرنده گفت :

غير از تو پرنده هاي ديگري را هم مي شناسم

كه پر زدن از يادشان رفته است .

درست است كه پرواز براي يك پرنده ضرورت است ،

 اما اگر تمرين نكند فراموشش مي شود

پرنده اين را گفت و پر زد .

 انسان رد پرنده را دنبال كرد تا اين كه چشمش

 به يك آبي بزرگ افتاد

 و به ياد آورد روزي نام اين آبي بزرگ بالاي سرش

آسمان بود و چيزي شبيه دلتنگي توي دلش موج زد

 آن وقت خدا بر شانه هاي كوچك;

انسان دست گذاشت و گفت :

يادت مي آيد تو را با دو بال و دو پا آفريده بودم ؟

زمين و آسمان;هر دو براي تو بود .

 اما تو آسمان را نديدي راستي عزيزم ،

 بال هايت را كجا گذاشتي؟

انسان دست بر شانه هايش گذاشت

و جاي خالي چيزي را احساس كرد .

آن گاه سر در آغوش خدا گذاشت و گريست

 

مي گويي بهار آمد ، مي گويم زمستان رفت

براي همه زنده شدن ها بايد مرد با اين حساب بهار تنها عاريتي است كه هستس از زمستان گرفته است و برگ تنها سند سبزي است كه طومار سياه برف زمستان را امضا مي كند.

زمستان

تولد و مرگ در پي ديگري مي آيند بي آنكه قادر باشي حكم صادر كني كه "اولي" كدام است. به برف پاك كن هاي ماشين وقتي كه باران ،تنهايي ات را در ترافيك اين شهر عجيب و غريب -مثلا- خيس مي كند دقت كن. همه اش در پي هم اند. وقتي مي رسند مي فهمند دير رسيده اند. بر مي گردند دنبال هم ، وقتي نمي رسند، نا اميد مي شوند. مي آيند كه بروند دنبال راه خودشان ، آن يكي دوباره مي دود دنبال آن يكي و ... . فصل ها بين خودشان هم به توافق نرسيده اند هر چند كه ما به راحتي بين آنها به توافق رسيده ايم.

پاييز

برگ هاي زرد، خستگي از درخت را بهانه دلتنگي مي كنند و ... سقوط. باران هاي وحشي تنها قدم زدن آدم ها را براي لحظه اي مختل مي كنند و عاشق تر ها هم كه بي خيال باران؛ لخظه ها بايد خيس بگذرد چه با باران چه با اشك!

وقتي باران يك سيلي محكم به برگ هاي كف جاده مي زند و ماشين جلويي با سرعت عبورش، بادي در دل برگ هاي كف جاده مي اندازد و غرورو چندين ماهه شان را به بازي مي گيرد. بلند مي شوند... در هوا مي رقصند ... و دوباره پهن آسفالت جاده مي شوند.

هميشه به نبودن دست هاي بدرقه عادت كن. عادت كه داري؟ شايد عمر ديدارمان به اولين باران پاييز سال نو قد ندهد آنگونه كه به اولين برف سال كهنه!

تابستان

روزهای طولانی و شب های کوتاه٬ فکر کنم سن و سالمان گذشته از اینکه شیفته تعطیلات تابستان باشیم! تنها تخته سیاه با جمله های روی خودش سال گذشته را با سال بعد پیوند می دهد٬ یک سفره هفت سین پر از دق و دلی که گچ تنها "سین" اش است! زنگ آخر سال پیش هم که می خورد ٬ سال تحویل می شود. تنها سه ماه طول می کشد تا تحویلش دهند.

بهار

بهار فصل رستن است. باید هم به این جمله بخندی اما لحظه ای بعد باور می کنی باید خودت را به خاک بسپری تنها برای رستن.

بهار اسطوره است. اسطوره ها که همیشه به درستی اسطوره نشده اند. وقتی معیار های زیبایی شناسی عوض شد بهار هم می شود اسطوره!

فصل پنجم٬فصل بی اسم٬فصل آخر...

حاجی فیروز سالی یک روز است. خیلی چیزهای دیگر حتی یک لحظه اند. تولد یک لحظه است٬ مرگ یک لحظه است... حیف که نمی شود لحظه ها را کش داد. اگر می شد دیگر حسرتی نمی ماند برای خوردن. مطمئن باش اگر می ماند در حسرت حسرت خوردن می ماندی. همیشه باید حسرتی باشد که بگیی حیف!

هیچ کس دلش برای روزهای آخر سال نمی سوزد. من روزهای کهنه آخر سال را از روزهای نو اول سال بیشتر دوست دارم!

می ایستم روبروی همه نوروز ها و فریاد می زنم که بهار تنها عاریت هستی است از زمستان.

باید" ادامه" ها را از نو ساخت و باید "پایان" ها را رقم زد. آخر عاشقانه ها بارهای بار از شروعشان عاشق ترند که تویی که می مانی و می مانمت بی آنکه "بود" ی و "نبود" ی در قصه مانده باشد. برای آمدن ها باید رفت . بهار آمده که باشد. از آمدن بهار بگو ٬ من هم از رفتن زمستان خواهم گفت!

 

 

سال نوی همتون پیشاپیش مبارک!

 

 

خیلی مضحکه!!!!

این کوششی است از خلاصه تحقیقات مرکز آمار ایران در خصوص نام های نا متعارف و عجیب غریب ایرانیان:
1-نام هایی در تضاد با جنسیت
تجزیه تحلیل جنسیتی نام های نا متعارف نشان می دهد 70% نام هایی که متناسب با زنان است برای مردان و 30%نام هایی که متعلق به مردان است برای زنان به کار برده می شود.
مهین رضا- زن – زاهدان
سینا- زن –آمل
پری تک –مرد – میناب
ولی بانو_مرد _تهران
پریا _مرد – زابل
یاسمین خان - مرد- میانه
2- نا مهای زمانی
در ساختار برخی از این نامها ، نشانه هایی از فصل ، ماه ، هفته ،روز دیده می شود. در این نمونه نا باز هم مرد ها82% از این فراوانی را تشکیل میدهند.
مصادیق نام ها:
امروز- مرد – میانه
تیر ماه- مرد –سراب
روز علی-مرد –شهر کرد
اذان وقت –مرد – اردبیل
فوری- زن – تهران
شب چراغ – زن- ایذه
3- نام های جغرافیایی
ساختار برخی از این نامها ی نا متعارف نشان می دهد که 70 %این نام ها متعلق به مردها بوده است.
مصادیق نام ها:
آمریکا – زن- آبادان
اروپا –مرد – همدان
دریا قلی- مرد – شهر کرد
بغداد –مرد – ممسنی
اهواز – مرد –اهر
4- نام های حیوانی
ساختار این نامها بر گرفته یا تلفیقیاز نام های مرکب یا مستقل حیوانات است. 80% مردان 20% زنان هستندو 61% پستانداران،30 %پرندگان ،51% خزندگان هستند.
مصادیق نام ها:
پشه – مرد – سرکان
تیله گرگ –مرد –یاسوج
سید گرگ الله- مرد- ممسنی
ساس – مرد – شیراز
بز علی- مرد –در گز
کلاغ – مرد – کهنوج
5- نام های نباتی
این گونه نام ها از پسوند یا پیشوند نباتی گرفته شده اند. این بار سهم زنان بیشتر از موارد دیگر است 40 %است. تفکیک این نام ها برای مشخص شدن جنسیت بیش از موارد دیگر دشوار است.
مصادیق نام ها:
انگور- مرد – ایرانشهر
تریاک- مرد – رامهرمز
زردآلو- مرد – خرم آباد
فلفل – مرد – ممسنی
گیلاس – زن- اردبیل
نخود – زن -میناب
6- نام های وصفی
این نام ها از صفات مختلفی گرفته شدند. که باز در میان مردان مرسوم تر است.
مصادیق نام ها:
روسپی- زن –مرودشت
قیمتی – زن – سنقر
سوخته – مرد –فارسان
فقیر – مرد –لنجان
فتنه – زن – سیر جان
 
به جان خودم اینا واقعیه!!!
 

چند وقته که به دنیا اومدی؟

وقتی یک نوزاد متولد میشه چون عمرش هنوز به یک ماه و یک سال و… نمی‌رسه می‌گن ۱۰ روزشه ؛ ۲ هفتشه ؛ ۳ ماهشه و… حالا من و شما که اون دوران رو پشت سر گذاشتیم و سالها از عمرمون می‌گذره شاید برامون خیلی جالب باشه که بدونیم چند روز ؛ چند ساعت ؛ چند دقیقه است که پا به این جهان گذاشته‌ایم و شاید به این وسیله بیشتر بتوانیم به خودمان و آنچه انجام داده‌ایم فکر کنیم.

برای اینکه بفهمید چند روز ؛ ماه ؛ هفته ؛ ثانیه و… از عمرتان می‌گذرد می‌توانید لینک های زیر را ببینید:

Clock

AgeCalculator

 

Horoscope.com: Exact Age Calculator

تولد!!

تولدش مبارک!...

تولد همین دختررو میگم که ۱۶سال ور دلمونه و هیچ جوریم نمی شد از دستش خلاص شد...حتی اون

موقع ها که اعصابم خیلی خورد بود و میخواستم تنهای تنها باشم.

بعضی وقتا تو این اواخر خنگ بازی زیاد در میاورد,گه گداری از بعضی ها الکی شاکی میشد,لج بازی

میکرد,ولی قول داده همه ی اینارو بزاره مثل یه خاطره تو دفتر خاطراتش بمونه!

نامردی نمیکنم...خیلی از کارایی رو هم که ازش خواستم برام انجامش داد.

حرفامو گوش کرد و دوست خوبی برام بود!

پس,باید تولدش رو تبریک میگفتم دیگه...ازم انتظار داره خوب,همه بهش تبریک گقتن اون موقع من که از

همه بهش نزدیکترم تبریک نگم؟

پس...

تولدش مبارک = تولدت مبارک = تولدم مبارک!

 تولد یکی دیگه هم باید تبریک بگم!!

تولد یه دوست خوب!!!

تولد یه وبلاگ که من و اون با هم تو یه روز یه دنیا اومدیم!!

یک سال هر چی دلم خواست توش نوشتم!!

برام یه همراه خوب بود!!

تولد یک مرگ ٬ تولدت یک سالگی ات مبارک!!!

Happy Birthday !More Candles On Your Cake ?

A Day Fulla Smiles...Brighten Your Day!

Star Of The Day !

عشق واقعی

در شبی از شبها توی یک محفلی , شب شعری بر پا بود . نیمه های شب

که شب شعر تموم شد و همه از اتاق بیرون رفتن ,

شمعی که وسط اتاق روشن بود رو به پروانه ایی که دورش می چرخید کرد و

 گفت : شنیدی پروانه , شعرهای عاشقانه قشنگی میگفتن

پروانه : آره خیلی قشنگ بود. تو شعرهاشون از من و تو هم گفته بودن

شمع : راستی پروانه یک سوال میخوام بپرسم

پروانه : بپرس .


شمع : به نظرت من عاشق ترم یا تو ؟

پروانه که اصلا انتظار این سوال را نداشت مکثی کرد و گفت : خب ,

همه میدونن که ما هر دومون عاشقیم .تو برای من عاشقانه میسوزی ,

 من هم عاشقانه دور تو میگردم .

شمع : ولی پروانه , تو برای عشقت به من, یک شرط گذاشتی

و اون شرط اینه که من روشن باشم .اگر من خاموش باشم تو

هرگز دور من نمی گردی .ولی من همیشه و با تمام وجود عاشق

تو هستم و با عشق برای تو می سوزم. حتی اگه پیش من نباشی

 من به امید اینکه تو نور من را ببینی منتظر می مونم و می سوزم

حتی اگر این انتظار تا آخرین قطره وجودم طول بکشه و من از بین برم.

که البته در اون صورت هم خوشحالم چون عاشق خواهم مرد.

پروانه : این حقیقت نداره همه میدونن که من هم مثل تو عاشقم اگه

عاشق نبودم اینقدر دور تو نمی گشتم تا پر و بالم با آتیش تو بسوزه و فدا بشم .

شمع : پروانه زیبای من ,

عشق یعنی دوست داشتن بدون شرط .

اگر توی عشقت شرطی باشه اون دیگه عشق نیست فقط دوست داشتنه ,

همین تو فقط عاشق شعله و نور من هستی نه عاشق خود من .

برای پروانه قبول این موضوع که تا حالا هیچ وقت عاشق نبوده و فقط فکر میکرده

که عاشقه خیلی خیلی سخت بود , برای همین رو به شمع کرد

 و گفت : نه این درست نیست من هیچ شکی ندارم که عاشقتم .

شمع : ای عشق من, طاقت روبرو شدن با حقیقت را داری ؟

پروانه که از عشق خودش نسبت به شمع مطمئن بود و در حالی که همچنان

 دور شمع می گشت گفت : آره , دارم.

و لحظه ای بعد شمع خاموش شد .....

باور کردنش برای خود پروانه هم مشکل بود, چرا که اون دیگه دور شمع

 نمی چرخید .فقط یه گوشه ایستاده بود و خیره شده بود به شمع خاموش .

 پروانه لحظات فوق العاده سختی را داشت تجربه میکرد . بالاخره بعد از چند

 دقیقه سکوت و در حالی که چشماش خیس شده بودن

 گفت : آره...راست میگفتی... حق با تو بود .......

و لحظاتی بعد نور لامپ 100 وات اتاق نظر پروانه را به خودش جلب کرده بود ............

جدایی

اگه دستم به جدایی برسه

                                    اونو از خاطره ها خط می زنم

از دل تنگ تموم آدما

                                    از شب و روز خدا خط می زنم

اگه دستم برسه به آسمون

                                     با ستاره ها قیامت می کنم

نمی ذارم کسی عاشق نباشه

                                    ماهو بین همه قسمت می کنم

وقتی گاهی من و دل تنها می شیم

                                    حرفای نگفتنی رو می شه دید

می شه تو سکوت بین ما دو تا

                                    خیلی از ندیدنی ها رو شنید

قصه جدایی ما آدما

                                   قصه دوری ماست از خودمون

دوری من و تو از لحظه عشق

                                   قصه سادگی گمشدمون

اگه دستم به جدایی برسه

                                  اونو از خاطره ها خط می زنم

از دل تنگ تموم آدما

                                 از شب و روز خدا خط می زنم

تقدیم به فاصله!

امشب از آسمان ديده تو

روي شعرم ستاره مي بارد

در سكوت سپيد كاغذ ها

پنجه ها يم جرقه مي كارد

 

شعر ديوانه تب آلودم

شرمگين از شيار خواهش ها

پيكرش را دوباره مي سوزد

عطش جاودان آتش ها

 

آري،آغاز دوست داشتن است

گر چه پايان راه ناپيداست

من به پايان دگر نينديشم

كه همين دوست داشتن زيباست

 

از سياهي چرا حذر كردن

شب پر از قطره هاي الماس است

آنچه از شب بجاي مي ماند

عطر سكرآور گل ياس است

 

آه،بگذار كه گم شوم در تو

كس نيابد دگر نشانه ي من

روح سوزان و آه مرطوبت

بوزد بر تن ترانه من

 

آه بگذار زين دريچه باز

خفته در پرنيان روياها

با پر روشني سفر گيرم

بگذرم از حصار دنياها

 

داني از زندگي چه مي خواهم

من تو باشم ،تو،پاي تا سر تو

زندگي گر هزار باره بود

بار ديگر تو،بار ديگر تو

 

آنچه در من نهفته درياييست

كي توان نهفتنم باشد

با تو زين سهمگين طوفاني

كاش ياراي گفتنم باشد

 

بس كه لبريزم از تو،مي خواهم

بدوم در ميان صحراها

سر بكوبم به سنگ كوهستان

تن بكوبم به موج درياها

 

بس كه لبريزم از تو، مي خواهم

چون غباري ز خود فرو ريزم

زير پاي تو سر نهم آرام

به سبك سايه تو آويزم

 

آري آغاز دوست داشتن است

گر چه پايان راه نا پيداست

من به پايان دگر نينديشم

كه همين دوست داشتن زيباست

 

از فروغ فرخزاد

 

 

پروانه

تا به حال با يه پروانه حرف زدي؟
من ديروز با يه پروانه حرف زدم
اونم چه پروانه اي !
بالهاش يك دست آبي بود با ته رنگ بنفش
فكر كنم تو هيچ مداد رنگي نشه اين رنگ و پيدا كرد
بهش گفتم
پروانه جون شنيدم تو عاشقي خيلي عاشق؛عاشق گلها مدام از يك گل به سراغ
يك گل ديگه ميري وباهاشون عشق ميكني
بعضي شاعرا هم ميگن تو عاشق شمعي اونقدر عاشق كه خودتو به شعله اش ميزني و
ميسوزوني؛خودمونيم تو هم عجب ديوانه اي هستي مگه بي كاري
ميري سراغ چيزي كه نابودت ميكنه
گر چه من شخصا هيچ پروانه اي رو دورو بر شمع نديدم
اصلا اين دورو زمونه شمع كجا بود؟
من كه فقط شمع رو روي ميزاي شام ديدم
بعضي وقت هاهم يه عالمه شمع معطر ميذارن دورو بر وان تا فضا رمانتيك بشه
حالا اون موقع پروانه كجا بود
همه خودشون پروانه اند
ولي پروانه جون هر چقدر هم عاشق باشي بازم به پاي ما آدما نمي رسي
ما خيلي عاشق پيشه ايم؛خيلي خيلي خيلي ... تو كه نميدوني
اول از همه عاشق خودمونيم
روزي بيست بارخودمونو تو آينه ميبينيم و قربون شكل ماهمون ميريم
بعدش عاشق بقيه ميشيم
مثلا معلممون؛دختر یا  پسر همسايمون .  عاشق اولين كسي كه بهمون ميخنده
عاشق كسي كه داره خلاف جهت ما از پله برقي بالا ميره
عاشق همه هنرپيشه هاي خوش تيپ سينما
خلاصه وقتي عاشق همه ي اين آدما شديم چون هنوز قابليت عاشق شدن داريم
ميريم سراغ جك و جونورا
عاشق سگمون ميشيم
عاشق گربه ي ملوسمون؛عاشق يه موش خونگي
گاهيم يه تمساح تويه باغ وحش
تازه ما آدما كلي هم عاشق گل و گياه وطبيعتيم
اگه بدوني با چه مكافاتي يه چشم انداز بكر و زيبا تو دل طبيعت پيدا ميكنيم
و زير اندازمون وميندازيم و سبد پيك نيك و باز ميكنيم و كلي از طبيعت استفاده مي بريم
وقتي هم كه مي خواهيم بر گرديم هم هيچ نگاهي به پشت سرمون نمي اندازيم
آخه ديگه كاري باهاش نداريم
بعضيا كه حياط دارن يه عالم گل و درخت و چمن تو باغچه اشون ميكارند و لذتش و ميبرن
اونايي هم كه ندارن يه عالمه گلدون مي خرند و همه جاي خونه ميذارن
كلي هم به گلدونا ميرسن ولي نميدونم چرا اين گياه ها هميشه يه جورايي آويزونن
تازه وقتي هم مهمون ميخواد برامون بياد يه بغل گل مي چينيم يا اينكه از كسايي كه
قبلا اونارو چيدن ميخريم بعد ميگذاريم تو يه گلدون خوشگل كريستال و تالاپي ميگذاريم وسط ميز
ولي اين گلا اصلا نمي فهمند ما چقدر دوسشون داريم چون فرطي پژمرده ميشن
بايد انداختشون تو سطل آشغال تو گلدونشونم دو روز مايع ضد عفوني كننده ريخت تا بوش بره
تازه ما پرنده ها رو هم خيلي دوست داريم
قناري
بلبل
مرغ عشق
واي چه قفس هاي محشري براشون ميخريم
ميذاريمشون تو اتاقمون وقتي ميخونن ما عشق ميكنيم
من خودم دو تا فنچ داشتم سفيد سفيد با نوك قرمز قرمز
آواز نمي خوندن ولي خيلي ناز و خوشگل بودن
فقط نمي دونم چه مرضي داشتن صبح كله ي سحر هي تالاپ تالاپ
مي پريدن كف قفسشون
خلاصه سر صبح همه رو با نواي دلنوازي بيدار ميكردند
آها يادم رفت بگم
ما آدما عاشق چيزاي بي جونم ميشيم
مثلا موبايلمون؛ام پي تري پلير مون؛خودكارمون و ...
تازه بعضيامونم كه خيلي وسعت عاشقيشون بيشتره عاشق اموال بقيه هم ميشن
اونوقت مجبورن كه اونا رو كش برن
آره خلاصه همه ي اينارو واسه پروانه گفتم
ولي فكر نكنم هيچكدومشو فهميد
نه اينكه حرفاي من حاليش نشه ها نه مشكل چيز ديگه اي بود
آخه تو كمرش يه سوزن بزرگ فرو كرده بودند و با يه قاب خوشگل
زده بودنش به دیوار!!!
 
پروانه